شاهین نجفی در وصف مهدی موسوی :
تا به امروز کسی اینچنین با کلام اش بر سرم آوار نشد.این یک تعارف نیست .شاعر کسی ست که از کم اهمیت ترین اشیای اطراف خویش برای بیان آنچه به قول او "دردهایی ست که خلاصه ی تاریخ است" نمی گذرد.حالا مهدی موسوی روز غمگین تولد مرا بهانه ای کرده است برای یکی از زیباترین آثارش و چه خوب از کم اهمیت ترین ماجرا یعنی به وجود آمدن کسی چون من سود جست و نمک بر زخمی پاشید که برای تسکین اش آنقدر باید در کتاب و فیلم و موسیقی غرق شد تا با نشئه ی آنها شاید آرامشی نصیب شود.در برابر کلام او چیزی نمی گویم و از دور در برابر ش سر تعظیم فرود می آورم که تنها هنر است که در برابر هنر تعظیم می کند.اولین تمی که احساسم به من فرمان داد را با سرعت اجرا کردم و موسیقی متن این شد که شد.
.برای خودش در پیامی خصوصی نوشتم که:قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود.
پشت پلاک نوزدهم هستی
از خانه های کوچک شهریور
نزدیک می شود شبح پاییز
گنجشک پر، کلاغ ولی پرپر
گیتار می زنی وسط هق هق
انگار در مراسم تدفین ات
از شمع های گریه کنان در باد
از جشن بی تولد غمگین ات
این شعر را برای تو می میرد
مردی که روزهای بدی دارد
از ابتدای قصه ی ما بد بود
این قصه انتهای بدی دارد
این روزهای خستگی و تردید
این روزها که مُردنمان عادی ست
دلخسته از بهشت و جهنم ها
تنها بهشت گمشده آزادی ست
تلخم ببخش مثل خودم تلخم
این قهوه خواب سوخته ای دارد
می خواندت به لهجه ی اشک و خون
گرچه لبان دوخته ای دارد
سی سال و سال و سال ورق خوردی
هر روز روز و صفحه ی آخر بود
گفتند شب تمام شده دیدی
بد رفته بود و نوبت بدتر بود
غم هایمان خلاصه ی تاریخ است
لبخند ها و شادی مان زوری
ای کاش شانه های غمت بودم
لعنت به مرز و فاصله و دوری
پر می زنند جوجه کلاغان ام
که می وزد به بغض مترسک باد
ای سالگرد مردن تدریجی
سی سالگیت بر تو مبارک باد
شاعر :مهدی موسوی
موسیقی متن: شاهین نجفی
تا به امروز کسی اینچنین با کلام اش بر سرم آوار نشد.این یک تعارف نیست .شاعر کسی ست که از کم اهمیت ترین اشیای اطراف خویش برای بیان آنچه به قول او "دردهایی ست که خلاصه ی تاریخ است" نمی گذرد.حالا مهدی موسوی روز غمگین تولد مرا بهانه ای کرده است برای یکی از زیباترین آثارش و چه خوب از کم اهمیت ترین ماجرا یعنی به وجود آمدن کسی چون من سود جست و نمک بر زخمی پاشید که برای تسکین اش آنقدر باید در کتاب و فیلم و موسیقی غرق شد تا با نشئه ی آنها شاید آرامشی نصیب شود.در برابر کلام او چیزی نمی گویم و از دور در برابر ش سر تعظیم فرود می آورم که تنها هنر است که در برابر هنر تعظیم می کند.اولین تمی که احساسم به من فرمان داد را با سرعت اجرا کردم و موسیقی متن این شد که شد.
.برای خودش در پیامی خصوصی نوشتم که:قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود.
پشت پلاک نوزدهم هستی
از خانه های کوچک شهریور
نزدیک می شود شبح پاییز
گنجشک پر، کلاغ ولی پرپر
گیتار می زنی وسط هق هق
انگار در مراسم تدفین ات
از شمع های گریه کنان در باد
از جشن بی تولد غمگین ات
این شعر را برای تو می میرد
مردی که روزهای بدی دارد
از ابتدای قصه ی ما بد بود
این قصه انتهای بدی دارد
این روزهای خستگی و تردید
این روزها که مُردنمان عادی ست
دلخسته از بهشت و جهنم ها
تنها بهشت گمشده آزادی ست
تلخم ببخش مثل خودم تلخم
این قهوه خواب سوخته ای دارد
می خواندت به لهجه ی اشک و خون
گرچه لبان دوخته ای دارد
سی سال و سال و سال ورق خوردی
هر روز روز و صفحه ی آخر بود
گفتند شب تمام شده دیدی
بد رفته بود و نوبت بدتر بود
غم هایمان خلاصه ی تاریخ است
لبخند ها و شادی مان زوری
ای کاش شانه های غمت بودم
لعنت به مرز و فاصله و دوری
پر می زنند جوجه کلاغان ام
که می وزد به بغض مترسک باد
ای سالگرد مردن تدریجی
سی سالگیت بر تو مبارک باد
شاعر :مهدی موسوی
موسیقی متن: شاهین نجفی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر