۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه

اولین گیتار را خواهر بزرگم برایم خرید. همان خواهری که اولین دوچرخه را برایم خرید و وقتی از پنجره به کوچه نگاه کردم و دوچرخه سبز رنگ شرکت تعاونی را پشت وانت دیدم فریاد زدم الله اکبر و نفهمیدم چه طور دویدم تا دم درب خانه. فکر کنم پانزده سال داشتم دیگر لازم نبود دوچرخه دیگران رو یواشکی بدزدم و سوار شوم. گیتار را هم وقتی به خانه آوردم نمیدانستم باید چیکار کنم،نود هزار تومن یعنی یک چیزی در حد رویا بود در آن زمان . اما یک ماه نکشید که در راه کلاس چون کیف ارزانی داشتم و بند مسخره و شلی داشت در حالیکه گیتار را پشت انداخته بودم مثل بمب به زمین افتاد و منفجر شد ، یک بهانه برای گریه کردن .



هیچ نظری موجود نیست:

پست‌های پرطرفدار