۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

من تمام آن چیزی بودم که یک انسان-حیوان می توانست باشد.من کثیف نبودم.من هیچ وقت خودم را حتی به خودم نفروختم .با او دشمن نشدم تنها انکارش کردم تا تکلیف خودم را با خودم معلوم کنم.گفتم اگر هستی ،باش .به هیچ جای تو بر نمی خورد که یک نفر از این میلیارد نفرآدم که ادعای آفرینش شان را داری در برابرت خم نشود.تو راه خودت را برو و من راه خودم را.من از او دست کشیدم و او از من دست نمی کشید و کلام منتصب به او با زبان فصیح عربی در هر موقعیت و مکانی بر من نزول می کرد.من پیامبر خودم بودم.پیامبر گردن کشی که بعثت خویش را انکار می کرد.از این روی "شر" شدم. از سر لجاجت خودم را ملقب به"شر" کردم.گفتم اگرتو خوبی مطلق هستی پس من از تو نیستم .من بدی مطلق می شوم و نبودم.او می کشید و من می کشیدم.خودم را با خودم درگیر می کردم. با این همه"خود " باید می جنگیدم.مغرور بودم اما خودخواه نبودم.یک پارادوکس دیوانه کننده بود. من "با" یا "برای" دیگری زندگی می کنم یا "با" یا " برای" خودم.این سوال کلیدی من بود. من شق دوم را قبول کردم.


هیچ نظری موجود نیست:

پست‌های پرطرفدار