شعر از حسین طالبی تقدیم یه شاهین نجفی
امشب صدای تو خواب از سرم ربود
انگار این صدای نداوترانه بود
توازکدام حنجره فریاد میزنی
که لرزه برتن و جانم می افکنی
گویی نوای هق هق ماراشنیده ای
یا طعم اشک تلخ زمین راچشیده ای
وقتی به حال وارث خودگریه میکند
وقتی که هیچ چیزمستیشان را نمیبرد
روزی که فصل کوچه ما خشک و سرد بود
روزی که چشم تو دنبال مرد بود
وقتی تصوریک چیز هم محال شد
وقتی حاجی عصاره ای از عشق و حال شد
با غصه خواندی و بغض گلو شدی
بی هیچ نسبتی با ما عمو شدی
ما مرد نیستیم نه شاهین برونخوان
ما خواب مانده ایم تو تنها برو نمان
بیخود نگردغیرتمان ته کشیده است
تنهانماد مرد مانکنی از پشت شیشه است
اصلا بیاو توبه کن ازخط انحطاط
بابا کرم بخوان یه کمی قر بدم برات
در حین ناله وفریاد وداد ما
کنسرت شاد تو در شهر شادما
بعدش به هم بگیم چه خواننده رپی
بی انگ مارکسیستی و وصله چپی
شاید که شعرهای تو هم یک کتاب شد
مقبول طبع سید فصل الخطاب شد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر