۱۳۹۳ تیر ۲۱, شنبه

نوشته ای از شاهین نجفی در سال 2011


نیمه شب است و من هنوز بیدارم.یادت می آید از وقتی پانزده سالم بود   درباره ی خودم و کارهایی که کرده ام و آنچه در مغزم می گذشت ،برایت می نوشتم .نه کسی بود که بخواند و نه قرار بود که کسی بخواند.چند ماه دیگر سی سالگی ام  می شکند و شکسته تر می شوم.چند سال بعد تر، این نوشته نیز چون دیگر نوشته هایم در میان انبوهیِ  کلمات، در نِت گم می شود و این خودش امیدوارکننده است.شبیه  زمانی که کنار ساحل ،چیز می نوشتیم و موج می زد  و نوشته ها می رفت.ما نیز می رویم.حالا با ترس می نویسم. می خواهم بالا بیاورم و چیزی نگویم و داد نزنم که آی ملت به همان تاریخی که بر ما گذشته است  سوگند، بدبختی ما  نه فقط از اکثریت نادان،که از اقلیتی خائن است.باز هم پرت شدم، می بینی آنا.به یک جایی می رسی که به دیوار هم شک می کنی.می خواهی مدام فرار کنی از چیزی به چیزی و باید  بنشینی و با چشم های خیس بخندی.اینگونه تبدیل به یک چهره می شوی.آنقدر چهره که حتی از آینه هم می گریزی. تو هستی برای دیده شدن.برای دیگران.برای آنچه دیگران می خواهند و می پسندند.تو مسخ می شوی.استحاله می شوی و پیش از آنکه فکر کنی باید بر جنازه ات زار بزنی .بعد یاد امیر جوادی فر می افتی.رشتی براری که رفت و چه ساده رفت و اینگونه می بینی که چه ساده است مردن.چه فرق می کند خون ات روی زمین بریزد یا شبیه مهدی موسوی و فاطمه اختصاری و یغما گلرویی حلقوم ات از شعرهایی خونی لبریز شود و صدایت را ببرند وپشت دیواری از ادم هایی که من می دانم چقدر زیادند، دنبال آدم بگردی و دست از پا دراز تر به غار شعرت پناه ببری. من می دانم.چند روز پیش تولد حسین رونقی بود.کجاست؟می دانی؟می شناسی اش؟بیست و چند سال دارد.خوره ی کامپیوتر و نت بود.آن زمانی که "ما مرد نیستیم" را پخش می کردیم.با خودم می گفتم این پسر بیست و چند ساله خواب و خوراک ندارد؟انگار شب تا صبح بیدار بود.تو آن موقع کارهای مرا گوش می کردی و نمی دانستی که غولی بیست و چند ساله  با فیلترینگ یک حکومت می جنگد تا آهنگی ،ترانه ای،خبری ....داغی و دردی به دستت برسد.حالا در کجای کدام بند است ؟کدام یک از کلیه هایش از کار افتاده؟قلب اش هنوز منظم می زند؟زیر فحش و کتک های  مردان بی قلب  جانی برایش مانده است هنوز؟مرا ببخش بابک.این همان بابک خرمیدن است ها.یادت نرود .تو بگو چکار کنم که خفه شوم و حناق بگیرم و چشم روی دردهای سرزمینم ببندم و از یاد ببرم از کجا آمده ام و برای چه آمده ام و چه باید بکنم.مرا ببخش که زنده ام.اینگونه خودم را آرام میکنم.بعد چرت است  که بپرسی چرا حالت خوب نیست.اگر جز این بود باید می پرسیدی.اینگونه است که گاهی وقتی خوشحالم ،تعجب می کنم.گاهی شرم می کنم.کسی می آید کنارت-چه فرق می کند  که در خیابان یا  در مجلسی-با شما عکس بگیرم؟. با این جانور ناقص الخلقه ای که از دهان اش آتش و چرک به هوا تف می شود.جانوری که خدای را بندگی نکرد و زمانی را بشارت می دهد که دیگر چیزی برای ازدست دادن ندارد جز نفسی که بیخود و بی جهت در رفت و آمد است."خوب همین حرف ها را می زنی که انگ می زنن که ترویج خودکشی می کنید.شیطان پرستید و..."ترویج خودکشی نمی کنم اما تشویق به زندگی  را هم نمی توانی از من بخواهی.این را بی پرده می گویم اگر نمی دانی، و جز آن چیزی نیست جز بهره برداری اقتصادی از انسان. پاپ و مافیایش ،اسلام و دم و دستگاهش و یهودیت و صهیونیسم و کشوری غصب شده ،در نهایت سر و ته یک کرباس اند.حالا تو بگو بوش پسر در کدام معبد  جمجمه و استخوان، در رکوع و بلغور کردن اوراد شیطانی ست."شرکت  های تولید کننده آنتی ویروس ها مهم ترین عاملان پخش ویروس های رایانه ای هستند". این را به یاد داشته باش.داستان عمیق و کثیف و دامنه دار است.پس سوال نکن که چرا "شر" شدی.تمامی این سیستم، ازفلان رئیس  منتصب تا جن گیر های  دولتی "خیر " هستند.تمامی کسانی که جهان و انسان را به شکل عروسک هایی در حد باربی های سکسی یا چادری  می خواهند خیر هستند.هرآنکه آزادی را بر نمی تابد،از استالین و هیتلر گرفته تا قذافی وخمینی خیر مطلق بودند.مگر سلاح اینها جز اخلاق و کتاب های مقدس و ریسمان های مرئی و نامرئی ایدئولوژی  بود. چه فرق می کند که با" ام تی وی" و "ویوا" یا تالک شو  و ها وسریال های کمدی احمق شوی یا با "فارسی وان" و"پی ام سی".چه فرق می کند که در کارناول  دختران مینی ژوپ پوش ،شکم ات را با "مک دونالد" و"کوکا کولا" از آشغال پر کنی یا  با گوشت گوسفندان سربریده در خیابان های عاشورا .جهان اینگونه است عزیز.جهانِ سکس و سلاح و سرقت کودکان و زنان والبته مواد مخدر.پردرآمدترین صنایع اینها هستند.حالا تو بگو توفیرش کجاست که پولت را در حلقه  های قمار لاس وگاس بریزی یا در مرقد فلان امام فراری سده های ننگین هجری.بازی چندش آوری ست که نمی توانی تنها نظاره گرش باشی.یا باید بازی کنی یا بازی را بهم بریزی.شرمنده ام  من برای  بازی کرده- شدن ساخته نشده ام.چه این بازی نامش آداب  خانوادگی  و فامیلی باشد و چه معیارهای اخلاقی سنت و رهنمود های دینی وچه قوانین دولی که سردمدارانش حداقل درکراهت چهره  و رفتار، با یکدیگر در اشتراک اند. از آلمان وایتالیا و فرانسه  و اسپانیا گرفته تا کانادا و آمریکا و چین و ایران.تا کجا باید پیش بروم آنا ؟نمی دانم. یقینا باستان شناسان، زمانی  مارا به مثابه گونه ای از جانواران سخت پوست بازشناسی خواهند کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

پست‌های پرطرفدار