۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

متن کامل نوشتاری مصاحبه شاهین نجفی با برنامه شب آواز
پخش شده از تلوزیون منوتو1 / جمعه 9 اسفند 1392


قبلا گفتم خونه من اتاقمه اما بخش جدی زندگی من در ایران گذشت.در نتیجه مرکز من،ثقل جایی که من درش خودم رو می بینم ایرانه،هیچ بحثی در این نیست.اما هرچقدر که بیشتر گذشت تصورم بر این بود،یا اینجور خودم رو تربیت کردم که ملیت یا اونجایی که من به دنیا اومدم درش،مسئله دومه.من هرجا که باشم کافیه به اونجا فکر بکنم و حواسم به اونجا باشه.مهم نیست کجا هستم یا کجا دارم زندگی میکنم.الان من یه کولی ام.خودمم و گیتارم و یه کوله که اینور و اونور میرم.در نتیجه این زندگی حلزونی رو دوست دارم البته سرعتم مثل حلزون نیست و فقط خونه به دوشیم شبیه حلزونه و سعی میکنم که خونم رو با خودم بکشم اما خب طبیعیه که فکرم جایی دیگست ...
لندن خیلی مهمه برای من،هر برنامه ای در هرجا اجرا میکنم یک فرصته که من با کسانیکه کارای منو دنبال میکنن آشنا بشم ...
ما در نهایت 7 تا کارو انتخاب کردیم به همراه یک کار کاور شده از یک کار فولک گیلکی.استیل اصلی ترامادول مجموعه پروگراسیک راک بود با یک لحن شرقی ...
ترامادول ماجرای اسنودن بود و اون فضای امنیتی که من در آمریکا احساس میکردم.گروههای آلترناتیو و انجیوها روی اسنودن مانور میدادن ولی دولت موضع گیریش یه موضع گیری دیگه بود.یه جوری من یه خفغان امنیتی تو آمریکا احساس میکردم.در واقع ریشه این کار،نظر من نسبت به اون آمریکای زیبا و خوشگلیه که ما ازش می شنویم و به این دلیل من نقدهای خودم رو نسبت به جامعه آمریکا و جامعه مصرفی که ما می بینیم دارم و هم نسبت به سیاست های دولت آمریکا.در واقع ترامادول ریشه اش از اونجا اومد و این کار در حقیقت اگر قرار بود به یه زبان دیگه باشه مثلا اگه انگلیسی بود هیچ ربطی به ایران نداره.یعنی خیلی گسترده تر من اونجا نظر میدم در مورد مسائلی که در گذشته اتفاق افتاده یا الان داره اتفاق میفته ...
اصولا هنر دنبال چیزی نیست یا اگر در نهایت قرار باشه من به شخصه دنبال چیزی باشم باید اسمشو بذاریم زیبایی.یعنی یک مفهومی که شاید قائن به ذاته و دیگه پشتش چیزی نیست.من یک آدم عبث گرا هستم یک ابزوردیست.اگه بخوام دنبال دلیل بگردم دلایل خیلی محکمی ندارم.ما وقتی دلایل محکمی نداریم دلیل می سازیم برای خودمون.هنر در نهایت برای من فرصتیه برای نفس کشیدن،ادامه زندگی.تنها کاریه که به اون طریق میتونم خودمو تخلیه کنم و ادامه بدم.اما به اینجا ختم نمیشه قاعدتا.من ایرانی دچار استبداد.دچار انسداد سیاسی.دچار درگیری ها و خود درگیری هایی که روزانه باهاش طرف هستیم حتی من که خارج از ایران زندگی میکنم.ما یک فصل های مشترکی داریم دردهای مشترکی داریم که اینها رو از طریق هنر من با دیگران تقسیم میکنم.کسانی که به کارهای من گوش میدن یا تازه باهاش آشنا میشن.در نتیجه اگر قرار باشه دنبال واژه بگردم خیلی سخت میشه.یه سادومازو توش وجود داره یک نوع از خود آزاری و دیگر آزاری حتی، توی کارها ممکنه وجود داشته باشه و چیزی به جز نفس زندگی نیست ...
از ابتدا پس از انتشار نقی این مبحث اهانت رو ردش کردم به این دلیل که اولاً من به هیچ عنوان با اعتقادات شخصی افراد کار ندارم.یعنی شما موش بپرست گاو بپرست یا مث بعضی از شاخه های ادیان هند آلت تناسلی بپرست.یا حتی به یک امام یا علت غایی که ادیان ابراهیمی شاید بهش اعتقاد دارن به نام خدا بهش اعتقاد دارن اعتقاد شخصی و قلبی توئه به من ربطی نداره.اما مرز ما اونجاییه که عده ای یا کسی بخواد این اعتقاد شخصی یا جمعی رو بر علیه شخص یا جمعی دیگه استفاده بکنه یا اون رو تبدیل به یک ابزار سیاسی بکنه و عده ای رو تحت فشار قرار بده.اتفاقی که در ایران داره میوفته اینه در واقع،و بحث مام اعتقاد شخصی افراد نبود.فی الواقع چیزی به عنوان نقی در این کار حضور نداشت.نقی یک غایب تمام عیار بود.بحثی که وجود داشت اختلاس بود کالای چینی بود،اون جریانات و اتفاقاتیه که در ایران میفته.خیلی هم شاید خنده دار باشه ولی دردناک بود.اینها رو وقتی میای بیان میکنی و با زبان طنز،یک طنز نیش داریه که اونموقع دین یا دین مداران نسبت بهش واکنش نشون میدن.هیچ سیستمی مث این سیستم حکومتی ایران،به اعتقادات مردم،به اون اعتقاداتی که زمان شاه میگن میخانه و مسجد روبروی هم بود هرکی هم هر کاری دوست داشت میکرد هیچ کسی مث این سیستم به اعتقادات همین مردم ضربه نزد.من خیلی موقع ها چیزهای نوستالوژیکی می بینم مث ربنای شجریان تا خیلی چیزای دیگه،خیلی زیباست.چه توی دین و مذهب چه سنت.زیباست برای من.منی که حتی کسی هستم که فاصله دارم با این مسائل از جهت اعتقادی،اما زیبائه برای من.مسئله من نیست در واقع ...
فکر نمی کردم با نقی.چون نقی طنز بود.فکر میکردم با یه کار جدی این اتفاق میفته (حکم قتل شاهین)اما با نقی نه.برا همین تعجب کرده بودم.بعدش وقتی خبرها اومد بیرون موقعی که با رسانه های آلمان مصاحبه می کردم اونموقع یه مقدار شرمسار بودم.اونموقع مجبور بودم در مورد جامعه ای حرف بزنم در مورد کسانی حرف بزنم که اونا هموطن من بودند و برای من چیز جالبی نبود که بگم حالا یه سری اسلامی یا یه عده رادیکال حکم قتل برام صادر کردن،جایزه گذاشتن،بازی دارن درست میکنن،شرمسار بودم.در نهایت اونا برام هموطن بودن هرچقدر گمراه،هرچقدر جاهل،هرچقدر نادان.بخاطر اینکه یکی از بزرگترین اشتباهات اون سیستم بود در این رابطه با صدور چنین احکامی.به ایمیج ایرانی ها ضربه میزنن.به ایمیج مسلمانان ایرانی ضربه میزنن و در نهایت تعجب و شرمساری و بخشی هم نگرانی که چه اتفاقی خواهد افتاد ...
من یکی از قوانینم توی اجراهام اینه که فاصله نداشته باشم با مخاطب.موقعی که دارم اجرا میکنم همون حالی رو داشته باشم که انگار تو خونه تنهایی دارم اجرا میکنم.مخاطب تیزهوشه و کسی که اومده توی کنسرت و داره کارها رو می بینه میفهمه که تو با چه حسی داری میخونی.در مورد موسیقی غربی اگر شما دقت کنید به راحتی می فهمید که اینا رو استیج چقد راحتن.این یه تجربه هایی هست که مخاطب ایرانی باید آروم آروم متوجه بشه کسی که داره اجرا میکنه اون بالا بخشی از کارش نمایشه.یعنی به معنی داره اجرا میکنه و موقعی که میاد پایین نفس نباید داشته باشه،باید از تمام انرژیش استفاده کنه تا بتونه ارتباط داشته باشه و با مخاطب حرف بزنه.فکر میکنم اتفاقیه که در موسیقی مشخصا در رابطه با من سعی کردم که به درستی انجامش بدم و با اکیپی که دارم کار میکنم اونها هم همینجوری هستن.بچه های آلمانی یا مجید کاظمی اینها دارن رعایت میکنن مسائلو و با مخاطب ارتباط جدی برقرار میکنن موقعی که ما داریم اجرا میکنیم ...
ما می تونستیم کاملا تو یک شرایط خوب و راحتی دور هم باشیم و از هنر لذت ببریم.عشق بکنیم واقعا.ولی به قول شاملو بحث فقط سر همینه حالا من نمیخوام سهرابو زیر سوال ببرم ولی بحث فقط سر همینه وقتی پایین رود دارن گردن میزنن و میکُشن من دیگه نمیتونم بیام از زیبایی ها بگم فقط.از اون چیزهای گل و بلبل فقط بگم.یه اتفاقات خشنی داره میفته که اینها اتفاقا همیشه مثال می زنیم مث آیینه ما ناگزیر میشیم که اینها رو بازتاب بدیم.چون یه عده ای نمی بینن نمیشنون و یه عده ای بدتر نمیخوان ببینن و نمیخوان بشنون.در نتیجه اونجا دیگه باید داد بزنیم فریاد بزنیم.این فریاد فریادهای مشترک من با یکی دوتا نسل پیش از منه و هم نسلان من و کسانی که بعد از من دارن میان.الان شما دهه هفتادیا رو ببینید خیلی دردناکه البته،شما حساب بکنید کل تاریخ ایران رو وقتی نگاه کنید می بینید ما چقد شبیه هم هستیم و این اتفاق در غرب اصلا اینجوری نیست.حالا یک جوون غربی درگیر یه چیزای دیگست و داره زندگیشو میکنه تو خیلی از مباحث.ولی ما نه.ما هنوز مجبوریم از مباحثی حرف بزنیم ، درگیر چیزهایی باشیم که نباید می بودیم و دردناکه در نهایت ...





هیچ نظری موجود نیست:

پست‌های پرطرفدار