۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبه

بار‌ها از من خواسته شده است که از مرام یا جهت گیری فکری‌ام به گویم.با اینکه گمان نمیکنم کسی‌ ترانه‌ها یم را بخواند و بشنود و بویی از سمت و سوی افکار من نبرد .این بیشتر مرا یاد اعتراف کردن می‌‌اندازد و من اهلش نیستم.اما بگذار برای یک بار هم که شده خود را در کلمات و اسامی خلاصه کنم .از اینکه بگویم که در فلسفه یک هیچ انگارم و در جهت گیری سیاسی یک آنارشیست.من به نفس وجود دولت بی‌ اعتقادم و در آرزوی جهانی‌ بی‌ مرز می‌‌زیم .جهانی‌ که در آن رنگ پوست،زبان ،نژاد،سرمایه و مذهب تعیین کننده ی مرتبه ی انسانی‌ اشخاص نیست.من معتقد به آزادی مطلق انسان هستم.جهانی‌ که در آن اخلاق، دست و پای تجربه را نمیبندد و تجربه ی هر انسان تا جایست که حرمت هیچ انسانی‌ شکسته نشود.من آنچه را که فکر می‌کنم می‌‌گویم.چه امروز و چه آن روزها که در ایران بودم و باور دارم این شجاعت نمیخواهد که البته حماقتی شاعرانه را میطلبد.من از سرزمینی می‌‌آیم که تنها چند درصد کوچکی از میلیون نفر آن کتاب می‌‌خواند و روزها و شب ها و ساعات این مردم با سریال‌ها و موسیقی‌ سفارشی و فیلم‌های آبکی‌ و روزنامه‌های ورزشی پر میشود.حرف زدن از موضوعات جدی زندگی‌, میشود سیاسی گویی و همسنگر شدن با شبکه‌های ماهواره یی ,که مجریانش پلاک فروهر به گردن می‌‌اندازند و برای رسانه‌های برون مرزی تبدیل به جانوری میشوی ناشناخته, که گویی در قحط الرجال این روزها حرف‌هایت عجیب و بعید است.یا باید به خیل کوروش پرستان و در حسرت سوختگان ایران باستان در آیی، یا باید عکس مارکس را بالای سرت بیاویزی . یا باید سیاسی باشی‌ یا باید ازدوستت دارم‌های دوزاری بخوانی و دل خلق خدا راا شاد کنی‌ و با مافیای موسیقی قرار داد ببندی .من ترجیح میدهم که دیگر نخوانم و ننویسم و یا همین راه را ادامه میدهم و مستقل از هر جریانی کار می‌‌کنم.




هیچ نظری موجود نیست:

پست‌های پرطرفدار